محل تبلیغات شما




چقدر دلم میخواست مهمونی دیشب مثل همیشه برگزار میشد.مثل همیشه یه عالمه دنده میاوردیم و کباب میکردیم.چایی ذغالی میخوردیم.من دنبال محمد مهدی میدویدم و اوج حرص خوردنم خراب شدن لاک ها و رژلب هام  بود که فاطمه و لیدا مدام به صورت و دستشون میزدن و کفش های پاشنه دارم که میکردن پاشون و برای خودشون قر میدادن.چقدر دلم میخواست مثل همیشه مینشستم بین سولماز جون و عاطفه جون و همینجوری از رمان های معرکه و فیلم های خوشگل حرف میزدیم یا به کل کل های سولماز جون و مردای جمع گوش میدادم که حس با نمکی میکردن و سولماز جونم پوستشون رو میکند و بعد نیمه ضد مرد درونم ذوق میکرد از این همه حالگیری و خوشی.
چقدر دلم میخواست مثل همیشه ساعت دوازده شب مامان تازه بهم بگه الهام پاشو قهوه دم کن برامون و منم غر بزنم اخه این قوم تاتار رو کی حوصله داره قهوه بده و بعد با نهایت اخم دستگاه رو به برق بزنم و قهوه و شیر و همه چی رو بچینم کنارم و هی میلیمتری سرجاهاشون بذارمش تا قهوه اش خوش طعم بشه.کل عصبانیتم بشه دخالت های یکی از پسرای جمع راجب چیزی که توش علمی نداره و هی دخالت کنه و من هی خودخوری کنم و سعی کنم ندید بگیرمش تا خودش بره پی کارش.مدام بگه فنجون نه تو لیوان نه تو این نه وای قهوه اش زیاد شد یا شکر نمیریزی و منم هی بگم الهام مبادا لیوان رو خورد کنی تو سرشااااا.دست اخرم بابام متوجه بشه بیاد ببرتش تا من با اعصاب راحت به کارم برسم.مهمونا هم که رفتن برم پای گوشی و از مهمونی امروز و حرص هایی که خوردم برای صبا بنویسم تا با اون حرفای ارامش بخشش ارومم کنه و منم در عین این همه حرص از اتاق و میز ارایش و کمد و لباس مهمونی گرفته تا حرصای وارده از سمت اون پسر رو فراموش کنم و به این فکر کنم چقدر خندیدم و چقدر خوش گذشت.
اما.
دیشب وقتی به جای دنده با گوشت مرغ خونه اومدن با این توضیح که دیدیم الهام گوشت دوست نداره این بار رو مرغ گرفتیم که بتونه بخوره  راستش یکم به این حال شک کردم.ولی به خودم گفتم خفه شو و به دنبالش تا خونه شلوغ نشده زدم بیرون تا به پیاده روی شبانه ام برسم و بتونم ذهنم رو خالی کنم.همه چی داشت همونجوری پیش میرفت.برگشتم خونه با سولماز جون و عاطفه جون داشتیم بحث های همیشگی رو میکردیم و چای ذغالیمون رو میخوردیم.برنامه شعریادت نره داشت پخش میشد و صدای سحر توی خونه میپیچید.عاطفه جون داشت میگفت که پدر و مادرش خونشون بودن و تا خداحافظی کردن که برگردن شوهرش گفته لباس بپوش بریم مهمونی کباب دیر شد و منم داشتم غرغر میکردم زشته شاید چیزی جا گذاشتن و برگشتن و و و ما هم دلمون رو گرفته بودیم و به شوهرش میخندیدیم.اقایون همه توی حیاط دور منقل حرف میزدن و قاه قاه میخندیدن و خوش بودن.همه چی روند همیشه رو داشت تا زنگ منحوس یک موبایل توی خونه پیچید.حالا دیگه همه چی مثل همیشه نبود.مامان و بابای عاطفه جون تصادف کرده بودن و اینو فقط با یه جمله پشت خط فهمیده بودیم و تمام.حالا هرچی شماره میگرفتن کسی بر نمیداشت.مامان زنگ زد بیمارستان گفتن امبولانس فرستادن و کسی از حالشون خبر نداره.یه سری از اقایون سوار ماشیناشون شدن و سریع رفتن سر صحنه تصادف.عاطفه جون میلرزید و مامان و سولماز جون کنارش نشسته بودن و بهش دلداری میدادن.منم مدام در تکاپوی اب قند و پتو و دستمال کاغذی بودم.مامان وقتی دید عاطفه جون اصلا حالش خوب نیست سریع سوار ماشین کردش و با سولماز جون رفتن بیمارستان تا مامان و باباش رو ببینه و خوب بشه.مامانی که حالش بد بود و بابایی که فوت شده بود.و ماهایی که هیچی نمیدونستیم.
به همین راحتی.صبح بابات رو ببینی.دلت برای خنده هاش قنج بره.خوشحال باشی از داشتنش و تکیه کردن بهش اما یهویی نداشته باشیش.یهویی دیگه نباشه تابرات بخنده.نمیدونم دیشب چقدر بابا رو بوسیدم.نمیدونم چقدر توی اغوشش خودم رو مچاله کردم و سعی کردم خودمو اروم کنم با حضورش.با اینکه هست و من چقدر خوشبختم که دارمش.کاش این اتفاقای بد تموم میشد.خدایا کاش دیروز رو برمیگردوندی و اون اتفاق نمی افتاد قول میدادم دیگه غر نزنم و از مهمونی شکایت نکنم.قول میدادم با لبخند قهوه درست کنم.قول میدادم حرص شکستن پاشنه کفش و صاف شدن رژلب و تموم شدن لاک هام نخورم.خدایا قول میدادم تا اخر شب حضور کنه ی اون پسره ی مسخره که کلا زاده شده منو حرص بده و دلش خنک بشه رو تحمل کنم اما تو اون اتفاق رو تمومش کنی.انگار هیچی نشده.خدایا قول میدادم یه تنه همه ی حرص های دیشب رو خودم تنهایی تحمل کنم اما تو اون اتفاق رو برگردونی.
خونه یه سکوت کثیفی داره که دارم سعی میکنم با بلند بلند زیست خوندن از بین ببرمش اما.
توی خونه گرد مرگ پاشیدن.
به همین کثیفی و دل مردگی.
کاش هیچ پدری.همیچ ستون خونه ای وجودش از خانواده دریغ نشه.
کاش.

کرونا یا نه کرونا مسئله این است

سالگردی که فراموش شد...

دائما یکسان نباشد حال دوران

رو ,جون ,کنم ,خونه ,چقدر ,های ,عاطفه جون ,مثل همیشه ,قول میدادم ,سولماز جون ,همه چی

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

همه ما وارثیم وارث عذاب عشق مروری بر سهم های یکشنبه 17 دی96 camisetas de futbol baratas con alta calidad por internet manstomzofen Mary's game Samuel's notes myasosipi kaiplicmasli bacbiesenga ovetsime